*~*****◄►******~*
فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند
آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت
بلند نشید جلوی پای من
گفتیم
حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا
باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر، می گفت
نمی آم. شماها بلند می شید
قول دادیم بلند نشویم
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 57
*~*****◄►******~*
گفت
امشب من این جا بخوابم ؟
گفتم
بخواب. ولی پتو نداریم
یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت
اون مال کیه ؟
گفتم
مال هیشکی. بردار بخواب
همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید
صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند
حاج حسین شما جلو بایستید
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 74
^^^^^*^^^^^
کیه که از یک دقیقه ی دیگه ش خبر داشته باشه؟
وقتی به همدیگه خوبی کنیم اولین نتیجه ش اینه که یه حس خوب و انرژی مثبت نصیبمون میشه
یروزی چندین سال دیگه یه خاطراتی تو ذهنمون مرور میشه
چه خوبه اون لحظه حسرت اینو نکشیم که چرا یکی از دست ما رنجید...از ما یه چیزی خواست و بهش ندادیم...جایی که میتونستیم با یه کلام حرف، حقی رو به حق دارش برسونیم سکوت کردیم
خلاصه بگم
نزاریم تو اون سالها وجدانمون از کارهای امروزمون درد بگیره
****►◄►◄****